او یکی از اوتاد زمان بود.
چه شد به آنجا رسید؟!
شیخ کارش جوال دوزی بود و شاگردی داشت که کمکیارش بود.
روزی شیخ فراموش کرد که سوزن جوال دوزی اش چه شده با شاگردش حسابی فکر کردند ولی چیزی یادشان نیامد، تا اینکه شیخ به شاگردش گفت نمازم در حال قضا شدن هست من به نماز می ایستم.
پس از گفتن سلام و پایان نماز شیخ به شاگردش گفت : یادم آمد سوزن دست فلانی است.
شاگردش گفت: اوستا شما نماز می خواندید یا دنبال سوزن بودید؟
این سخن شاگرد تلنگری شدید به روح و جان استاد بود و از آنجا بود که استاد تصمیم گرفت برود و در نماز به دنبال خدا بگردد نه سوزن.
حال نماز ما چگونه هست؟
یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است.