شاگردش علامه طباطبائی می گوید:
زمانی که از شدت فقر در مضیقه بودم رفتم تا از ایشان پولی قرض کنم تا بعد ، از ایران برایم پول بفرستند، اما وقتی آنجا رسیدم، دیدم یکی از پسرانش هم آنده و از او برای قابله پول می خواهد و او جیب های خالی اش را نشان می دهد و می گوید ندارم و با این همه احوال او یک ذره از آن توکل و تسلیم و تفویض و توحید خودش خارج نمی شد.
همچنین علامه با آن فقر و خانه اجاره ای که دارد باز هم از استاد می شنود که:
(تو با این همه تجمل به جایی نمی رسی)
و خودقاضی ره می گفت:
(وقتی چیزی ندارم احساس نیاز بیشتری به خدا می کنم و التفاتم به خدا بیشتر است و خدا هم به من توجه بیشتری دارد)
و هنگامی که به منزل می رسد و می بیند صاحب خانه اسباب زندگی اش را در بیرون از خانه قرار داده در نهایت آرامشمی فرماید:
(خدا گمان کرده ما هم آدمیم که با ما چنین معامله می کند)
راستی او کیست و خدا با او چه معامله ای کرده است؟!
یک ساعت تفکر بهتر از 70 سال عبادت است.